امیر معزی گفت:
تا از برم آن یار پسندیده برفت
آرام و قرار از دل شوریده برفت
خون دلم از دیده رواست از آنک
از دل برود هر آنچه از دیده برفت
و من برای تو میگوم:
تا عاشق آن یار پسندیده شدم
آشفته تر از قیص شوریده شدم
هرگز نرود یاد نکو نامیش از کنج دلم
با هر نفسی آید و دیگر نرود
صدای عشق...
برچسب : نویسنده : sootshode بازدید : 132